تفاوت بین ذهن ناخودآگاه و خودآگاه (بخش1)
در این مقاله میخواهیم بخشی از تفاوتهای اصلی بین ذهن ناخودآگاه و خودآگاه را به صورت موردی بیان کنیم
مغز
بسیاری از شما با تئوری “مغز راست، مغز چپ” آشنا هستید. به طور خلاصه، سمت چپ مغز شما (برای بیشتر افراد) قابلیت زبان را پردازش میکند، به صورت خطی فکر میکند، و منطقی است، در حالی که سمت راست مغز شما ادراکی است و کلیات را حس میکند، نه اجزا را.
برخی از متخصصان معتقدند این تئوری بیش از حد ساده سازی شده است. بیشتر تحقیقاتی که به این تئوری منتهی میشوند، حداقل در ابتدا، از روی بیماران صرعی به دست آمده که سمت راست و چپ مغزشان به دلایل پزشکی با عمل جراحی از هم جدا شده بودند. در افراد نرمال، بین هر دو سمت باز خورد قابل توجهی وجود دارد، در موارد خاص، یک طرف میتواند قابلیتهای طرف دیگر را نیز کسب کند. در این دوره ما این مدل را استفاده نخواهیم کرد.
ما “مدل تثلیت” مغز را در نظر خواهیم گرفت که توسط دکتر پل مک لین، رئیس آزمایشگاه تحقیقات مغزی و رفتار، موسسه ملی سلامت ذهن توسعه یافته است. مدل تثلیت مغز مبتنی بر سه مرحله تکامل است. “خزنده”، “پستاندار” و “قشر مغز” هر مرحله یک نوع قوه ذهنی متفاوت را نشان میدهد که با نیازهایی که در هر زمان غالب میشوند تنظیم میشود. هر یک از آنها یک کامپیوتر جداگانه با هوش، ذهنیت، ادراک زمان و مکان، و حافظه خاص خود هستند. برای اهداف ما، ترکیب دو بخش اول متداول است، که قدیمیترین بخش ها هستند (بخشهای خزنده و پستاندار) و آن را ذهن ناخودآگاه مینامیم.
مغز خزنده
اولین مرحله مغز 250 میلیون سال پیش توسعه یافت و “مغز خزنده” یا “تنه مغز” نامیده شد. این قسمت 250 میلیون سال پیش تغییر کردن را متوقف کرد. بنابراین، مغز خزنده در بشر اساساً مشابه تمام خزندگان است. مغز خزنده غیر ارادی، تکانشی و وسواسی است؛ شامل واکنشهای برنامهریزی شده است که مقاوم هستند. این قسمت مغز برای محافظت شخصی خاصیت پارانوئیدی (دشمن پنداشتن دیگران) دارد. پارانوئید برای مراقبت در مقابل دشمنان یا، امروزه، بیشتر در مقابل ماشین ها هنگام عبور از خیابان مفید است. این بخش از مغز از روی تجربه چیزی نمیآموزد. فقط گرایش دارد که رفتار برنامه ریزی شده خود را بارها و بارها تکرار کند.
مغز خزنده برای زنده ماندن توسعه یافته است. کارکردهای ابتدایی که برای زندگی ضروری هستند را کنترل میکند، شامل ضربان قلب، تنفس، جنگیدن، فرار کردن، تغذیه کردن، و تولید مثل، این قسمت هیچ احساسی ندارد.
مغز پستاندار
مغز پستاندار حدود 50 میلیون سال پیش توسعه یافت. مغز پستاندار در بشر اساساً شبیه به تمام پستانداران است. این بخش از مغز شامل احساسات و هیجانات است. بازیگوش و منبع مراقبت مادرانه است. پستانداران مواظب بچههایشان هستند؛ خزندگان معمولاً این طور نیستند.
بخش پستاندار مغز احساساتی را برای ما ایجاد می کند که واقعی، درست. و برای ما مهم هستند. اما در انتقال آن احساسات به ذهن ناخودآگاه گنگ است و ویژگیهای مهم عبارتند از:ذهن ناخودآگاه منبع احساسات است و اطلاعات را به شکل احساسات استخراج میکند. و سیستم ارزشی خودش را از روی تجربه استخراج میکند، یعنی با تاثیر احساسی تجربه میکند.
قشر مغز
مرحله سوم “قشر مغز” است. این بخش آگاه ذهن است. بر اساس نظر کارل یونگ، روانپزشک مشهور، ای قسمت حدود 40000 سال عمر دارد و همچنان در حال رشد است. برخی از محققان معاصر فکر میکنند عمر آن بیشتر باشد.
یک ویژگی مهم ذهن خودآگاه این است که تا حدود سه سالگی شروع به رشد نمیکند و تا حدود 20 سالگی رشد آن کامل نمیشود. این سنین بین افراد متفاوت است.
یک علت برای اینکه ما مقدار زیادی برنامههای منفی و زیانبخش در ذهن ناخودآگاهمان داریم رشد دیر هنگام است، وقتی بخش احساسی مغز ما در سالهای ابتدایی زندگی ما در حال رشد بود، ما ذهن خودآگاه بالغ منطقی نداشتیم تا برنامههای منفی را فیلتر کند و برنامههای مثبتی را که ما به عنوان بزرگسال نیاز خواهیم داشت، انتخاب کند. بدتر از همه ما اکنون از بیشتر این برنامهها آگاه نیستیم زیرا آنها آنقدر در سنین ابتدایی توسعه یافتند که ما خاطره آگاهانهای از آنها نداریم.
به خاطر این تفاوت های وسیع، ” این سه مغز اغلب گسسته و در تضاد هستند”
کن کیز، نویسنده و سخنران، به خوبی بیان کرده است “با اینکه قشر مغزی ما دارای ظرفیت پردازشی بیشتری از هر کامپیوتری است که تا به حال ساخته شده، متاسفانه مغز جدید با فیدبک آگاهی دهنده و مدارهای کنترل که ما برای کارکرد بهینه نیاز داریم به مغز قدیم وصل نشده است. بنابراین مغز جدید با ذهن خودآگاه، مسائل را تحلیل میکند و راه حلهای منطقی را پیشنهاد میدهد، اغلب بدون تصور از اینکه در مغز قدیم یا ذهن ناخودآگاه، چه چیزی در حال رخ دادن است، ذهن ناخودآگاه توسط احساس غیر منطقی هدایت میشود… که این معمای مشکل ماست. ارتباط ضعیف بین مغز قدیم و جدید در زندگی روزانه مشکلاتی را به وجود میآورد. برای مثال، مغز قدیم میتواند از سیستمهای کنترلی مغز متفکر بگذرد و احساسات شدیدی را نشان دهد که برای دههها در ناخودآگاه مخفی نگه داشته شده است… اغلب از کاه کوه میسازد. مغز جدید، که در زمان حال کار میکند، درک میکند که فرد دارای قدرت، رقابت، و ارزش شخصی است. در حالی که ناخودآگاه دائماً براساس برنامهریزی منفی دوران کودکی به تحریک واکنشهای غیر موثر و نامناسب نسبت به چالشهای زندگی میپردازند.”
تفاوتهای ذهن ناخودآگاه و خودآگاه:
1-اندازه
ذهن ناخودآگاه تقریباً 92 درصد از کل مغز را تشکیل میدهد. خودآگاه 8% باقیمانده را تشکیل میدهد. بنابراین، ذهن خودآگاه در مقایسه با ذهن ناخودآگاه ناچیز است.
2-بینایی
ذهن خودآگاه با چشم میبیند. او تجربیات بیرونی را که وارد ذهن ما میشوند را درک می کند. این ذهن خودآگاه شماست که این صفحه پرینت شده را میبیند.
در طرف دیگر، ذهن ناخودآگاه، تماسی با دنیای بیرون ندارد. کور است. ذهن ناخودآگاه بیشتر از چیزی که کامپیوتر میبیند نمیبیند. در نتیجه، ذهن ناخودآگاه تفاوت بین واقعی و خیالی را نمیداند. این آخرین جمله اهمیت دارد و بارها و بارها تکرار خواهد شد. این یک حدس نیست؛ روانشناسان آن را در آزمایشهای لابراتوری شناسایی کردهاند.
ذهن ناخودآگاه به ورودی حسی استناد میکند. بنابراین، به واقعیت و تصور یکسان واکنش نشان میدهد. برای مثال، وقتی خواب یک هیولا را میبینید، بدن شما مشابه حالتی که هیولا واقعی است واکنش نشان میدهد. مکانیزم “بجنگ یا فرار کن” وارد عمل می شود. و آدرنالین را در گردش خون بدن پمپاژ میکند. بدن شما با عرق کردن، افزایش ضربان قلب و غیره واکنش نشان میدهد. در واقعیت، هیچ هیولا و هیچ تهدید واقعی وجود ندارد.
3-ارتباط
بیشتر افکار در ذهن خودآگاه توسط یک صدای درونی یا بیرونی انتقال مییابند. اکثر تفکرات، البته نه همه آنها، از یک صدا استفاده میکنند، و صدا از کلمات استفاده میکند. ذهن خودآگاه غالباً با کلمات ارتباط برقرار میکند. این یک دلیلی برای اهمیت دایره لغات عظیم است. کلمات ابزار تفکر هستند.
ذهن ناخودآگاه دایره لغات محدودی دارد و خیلی با کلمات آشنا نیست. بیشتر افراد به صورت کلمات خواب نمیبینند. ذهن ناخودآگاه غالباً با تصاویر و احساسات ارتباط برقرار میکند. برای مثال، ذهن خودآگاه ممکن است بگوید، “من ترسیدهام، اما نمیدانم چرا” در حالی که ذهن ناخودآگاه شما ممکن است رؤیایی را تولید کند که در آن یک هیولا شما را دنبال میکند.
این مقاله برگرفته از کتاب غول درون نوشته هری کارپنتر است.
اگر علاقهمند مطالعه با ذهن ناخودآگاه هستید پیشنهاد میکنیم محصول زیر را مشاهده کنید:
2 نظر